El Silencio de Clara
(سکوت کلارا)
کلارا از لحظهای که لوسیا مُرد، دیگر حرف نزد. نه با خودش، نه با دیگران، نه حتی با آندرس، رواندرمانگری که هر هفته در اتاقی با دیوارهای خاکستری منتظرش مینشست. او فقط میآمد، مینشست، نگاه میکرد، و میرفت. هیچکس نمیدانست در ذهنش چه میگذرد، اما همه میدانستند که چیزی شکسته است—چیزی که دیگر بند نمیخورد.
آپارتمانش در خیابان "Calle de los Suspiros" بود، خیابانی که حتی اسمش هم نفسگیر بود. شبها، کلارا چراغها را خاموش میکرد، پردهها را میکشید، و ضبطصوت قدیمی خواهرش را روشن میکرد. صدای لوسیا، پر از خنده و زندگی، از میان خشخش نوار بیرون میآمد: *"¿Recuerdas aquel día en la playa, Clara? Dijiste que el mar podía curarlo todo..."*
(یادت هست آن روز در ساحل، کلارا؟ گفتی دریا میتواند همه چیز را درمان کند...)
اما دریا هیچوقت به مادرید نیامد. و درد، مثل موجی بیپایان، درون کلارا میکوبید.
پدرو، همسایهی طبقهی بالا، گاهی صدای ضبط را میشنید. او مردی تنها بود، با کنجکاویهایی که از تنهاییاش تغذیه میکرد. یک شب، وقتی کلارا برای چند ساعت بیرون رفت، پدرو از پنجرهی باز صدای دیگری شنید—صدایی که از لوسیا نبود. صدایی مردانه، زمزمهوار، که گفت: *"No debiste contarle nada..."*
(نباید چیزیاز آن شب به بعد، پدرو دیگر نتوانست بخوابد. او شروع به تحقیق کرد، به دنبال گذشتهی کلارا و لوسیا رفت، و فهمید که لوسیا در حال افشای چیزی بوده—چیزی که شاید دلیل مرگش باشد.
کلارا، در سکوتش، همه چیز را میدانست. او آن شب را به یاد داشت: صدای فریاد، صدای افتادن، و بعد سکوت. اما ذهنش آن را درون یک قاب محو نگه داشته بود، قاب خاطرهای که نمیخواست به آن نگاه کند. سکوتش، نه از ندانستن، بلکه از دانستن بود. او میدانست که اگر حرف بزند، حقیقت بیرون میریزد، و حقیقت همیشه بهای سنگینی دارد.
در آخرین جلسه با آندرس، کلارا برای اولین بار حرف زد. صدایش آرام بود، مثل صدای کسی که از ته چاه میآید. گفت:
*"Yo estaba allí. Vi todo. Pero no hice nada."*
(من آنجا بودم. همه چیز را دیدم. اما هیچ کاری نکردم.)
آندرس فقط نگاهش کرد. نه با قضاوت، نه با ترحم. فقط با سکوتی شبیه به خودش.
کلارا از اتاق بیرون رفت، به خیابان "Calle de los Suspiros"، و برای اولین بار بعد از مدتها، به آسمان نگاه کرد. باران میبارید. نه مثل دریا، اما کافی بود برای شستن چیزی از درون.
و ضبطصوت؟ آن شب دیگر روشن نشد.
Ayhan_mihrad