_روز سوم، خاک هنوز گرم است_
سبک:روانشناختی / تراژدی
```markdown
هوا غبارآلود بود، انگار آسمان هم نمیخواست همه چیز را روشن ببیند.
جمعیت کمتعدادی اطراف دو قبر تازه ایستاده بودند؛ سکوتشان سنگینتر از موعظهی کشیش بود. مادر دیلان، بیحرکت و بیصدا به خاک خیره بود، اشکهایش زیر عینک آفتابیاش پنهان شده بودند.
در گوشهای دورتر، یکی از همکلاسیهای سابق به زمین زل زده بود؛ دستهایش در جیب، صدای ضبطشدهای در ذهنش تکرار میشد—صدای دیلان، وقتی گفته بود:
«هیچکس نمیشنوه... پس چرا فریاد بزنم؟»
روی قبر اریک، کسی با اسپری روی سنگ قبر نوشته بود:
_"قاتل؟ قربانی؟ یا فقط یک فریاد بیجواب؟"_
باد آرام از میان درختان عبور میکرد و انگار صدای عبورش شبیه زمزمهای بود که میگفت:
«این فقط پایان نبود... این نقطهایست که حافظه شروع میشود.»
هیچکس نمیدانست کدام درد باید بخشیده شود، و کدام بماند تا هیچگاه تکرار نشود.
```
---
Ayhan_mihrad